داستانسرگرمی

داستان کوتاه خواجه و غلام قدرشناس

داستان کوتاه خواجه و غلام قدرشناس

داستان کوتاه خواجه و غلام قدر شناس ، سایت مثبت

خواجه‌‏اى “غلامش” را ميوه‌‏اى داد.

غلام ميوه را گرفت و با “رغبت” تمام میخورد.

خواجه، خوردن غلام را میديد و پيش خود گفت: كاشكى “نيمه‌‏اى” از آن ميوه را خود می‌‏خوردم.

بدين رغبت و خوشى كه غلام، ميوه را میخورد، بايد كه “شيرين و مرغوب” باشد.

پس به غلام گفت: “یک نيمه” از آن به من ده كه بس خوش میخورى.

غلام نيمه‌‏اى از آن ميوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدرى از آن ميوه خورد، آن را بسيار “تلخ يافت.”

روى در هم كشيد و غلام را “عتاب” كرد كه چنين ميوه‏اى را بدين تلخى، چون خوش می‌خورى.

غلام گفت: اى خواجه! بس “ميوه شيرين” كه از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام.

اكنون كه ميوه‌‏اى تلخ از دست تو به من رسيده است، چگونه “روى در هم كشم” و باز پس دهم كه شرط “جوانمردى و بندگى”

اين نيست.

داستان کوتاه خواجه و غلام قدرشناس

“صبر” بر اين تلخى اندک، سپاس شيرينی‌هاى بسيارى است كه از تو ديده‌‏ام و خواهم ديد.

“همیشه از خوبی آدمها برای خودت دیوار بساز”

هر وقت در حق تو بدی کردند

فقط یک اجر از دیوار بردار

بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی

[button color=”primary” size=”medium” link=”https://mosbat.net/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86-%da%a9%d9%88%d8%aa%d8%a7%d9%87-%da%af%d9%86%d8%ac%d8%b4%da%af-%d8%a8%d8%a7-%d9%84%db%8c%d8%a7%d9%82%d8%aa/” icon=”” target=”true” nofollow=”false”]داستان کوتاه گنجشک با لیاقت[/button]

[button color=”orange” size=”medium” link=”https://baarzesh.net/%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d9%85%d9%86%d8%af%d8%a7%d9%86-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d9%82%d8%a8%d9%84-%d8%a7%d8%b2-%d8%af%d9%88%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b9%d8%a7%d8%b5%d8%b1/” icon=”” target=”true” nofollow=”true”]آشنایی با دانشمندان ایرانی قبل از دوران معاصر[/button]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *